قدرت عادت
عادت ها چگونه کار می کنند.
در پاییز سال ۱۹۹۳ مردی که باعث شد همه دانسته های ما در مورد عادت ها دگرگون شود برای یک قرار برنامه ریزی شده قدم به درون آزمایشگاهی در سن دیه گو گذاشت. او کهنسال بود قدش بیش از شش پا بود و پیراهن آبی دگمه دار مرتبی پوشیده بود. موهای سفید پر پشتش حس حسادت را در هر شرکت کننده ی پنجامین گرد همایی دبیرستان برمی انگیخت آرتروز باعث شده بود هنگام قدم زدن در راهروی آزمایشگاه کمی بلنگد. او دست همسرش را گرفته بود و به آهستگی راه می رفت گویی مطمئن نبود که هر قدم تازه برای او چه به همراه خواهد آورد .
حدود یک سال قبل، یوجین پاولی، یا آن طور که بعدها در ادبیات پزشکی شناخته شد “ای.پی” در پلایا دل ری در منزل بود و برای شام آماده می شد که همسرش در مورد پسرشان مایکل صحبت کرد که می خواست به آنان سر بزند.
یوجین سوال کرد: “مایکل کیست؟”
بورلی، همسرش جواب داد:” بچه ات .می دانی .همان که ما با هم بزرگش کردیم.”
یوجین نگاه مبهمی به او پرسید:” او کیست؟”
روز بعد حال یوجین به هم خورد و دچار دل پیچه شد. در عرض بیست و چهار ساعت بدن او آن قدر آب از دست داد که بورلی وحشت زده او را به اتاق اورژانس برد هاله زردی روی ملافه های بیمارستان به وجود می آمد او دچار هذیان گویی شد فریاد می زد و پرستاران را که سعی داشتند یک سرم را وارد بازویش کند هل می داد فقط بعد از تزریق داروی آرام بخش بود که پزشکی توانست سوزنی را بین دو مهره پشتش وارد کرده و چند قطره مایع مغزی نخاع بیرون بکشد.
دکتری که این کار را انجام می داد فوراً احساس کرد مشکلی وجود دارد مایع احاطه کننده مغز و سلول های عصبی نخاعی مانعی در برابر عفونت وجراحت است .در افراد سالم، این مایع شفاف است و به سرعت جریان می یابد و با حالت نرمی داخل سوزن حرکت می کند .نمونه گرفته شده از نخاع یوجین حالت ابر گونه ای داشت و به کندی می چکید گویی پر از شن میکروسکوپی بود .وقتی که نتایج از آزمایشگاه برگشت پزشک یوجین فهمید که چرا او بیمار است . او از آماس ویروسی (آنسفالیت التهاب مغز) رنج می برد بیماری که بوسیله ی ویروس نسبتاً بی آزاری به وجود می آید و باعث به وجود آمدن تبخال و عفونت های خفیف روی پوست می شود .با این حال ویروس در موارد نادری می تواند به نغز راه پیدا کرده و با از بین بردن لایه های ظزیف بافتی که افکار، خواب ها- و طبق نظر بعضی ها روح- ما به آن وابسته است، آسیب فاجعه باری را وارد کند.
دکتر ها به بورلی گفتند که در مورد آسیبی که تا به الان وارد شده کاری نمی توانند بکنند ولی دز بالایی از داروهای ضد ویروسی ممکن است از گسترش آن جلوگیری کند یو جین به کما رفت و به مدت ده روز با مرگ دست و پنجه نرم می کرد . داروها به تدریج با بیماری مقابله کردند .تبش فروکش کرد و ویروس ناپدید شد .وقتی که بالاخره بیدار شد .ضعبف و گیج بود و نمی توانست غذا را به درستی ببلعد او نمی توانست جمله ای بگوید و گاهی اوقات به زحمت نفس می کشید گویی موقتاً فراموش کرده بود چگونه نفس بکشد ولی به هر حال زنده بود.
سرانجام یوجین به اندازه کافی خوب شد تا یک سری آزمایش بدهد دکترها از فهمیدن این که بدن او- از جمله سیستم عصبی وی – به میزان زیادی دست نخورده مانده شگفت زده شدند او می توانست اندام هایش را تکان دهد و به نور صدا پاسخ می داد . با وجود این اسکن ها ی گرفته شده نزدیک جایی که جمجمه و ستون فقرات به هم می رسند را از بین برده بود .دکتر به بورلی هشدار داد “ممکن است او دیگر کسی که می شناختید نباشد .لازم است خودتان را برای این وضعیت آماده کنید:
یوجین به بخش دیگری از بیمارستان منتقل شد. در عرض یک هفته او به راحتی غذا را قورت می داد یک هفته دیگر گذشت و شروع به صحبت کردن معمولی کرد می خواست که به او ژله و نمک بدهند کانال های تلویزیون را عوض می کرد و شکایت می کرد که نمایش های تلویزیون کسل کننده هستند پنج هفته بعد که یوجین از بیمارستان مرخص شده و به مرکز توانبخشی منتقل شده می توانست در راهروها قدم بزند و بدون اینکه پرستاران از او بخواهند آنها را در مورد برنامه های آخر هفته شان راهنمایی می کرد.
دکتری به بورلی گفت: “من فکر نمی کنم تا به حال دیده باشم که کسی این گونه دبه زندگی برگشته باشد نمی خواهم امید و انتظار شما را بالا ببرم ولی این مورد شگفت انگیز است.”
با این وجود بورلی همچنان نگران بود در بیمارستان توانبخشی مرخص شد که این بیماری شوهر او را شکل نگران کننده ای عوض کرده است. برای مثال یوجین نمی توانست به خاطر بیاورد کدام روز هفته است و هر چند بار هم که دکترها و پرستاران خودشان را به او معرفی می کردند او نمی توانست نام آنان را به خاطر بیاورد یک روز بعد از این که پزشکی اتاق یوجین را ترک کرد او از بورلی پرسی : “چرا آنها مرتب این سوال ها را از من می پرسند؟” وقتی بالاخره به خانه برگشت اوضاع عجبتر شد به نظر می رسید یوجین دوستانش را به خاطر نمی آورد او در دنبال کردن گفتگوها مشکل داشت. بعضی صبح ها از رختخواب بیرون می آمد به آشپزخانه می رفت برای خودش گوشت و تخم مرغ درست می کرد بعد دوباره زیر پتو برمی گشت و رادیو را روشن می کرد .چهل دقیقه بعد او این کارها را دوباره انجام می داد بلند می شد گوشت و تخم مرغ می پخت به رختخواب برمی گشت و با رادیو ور می رفت بعد دوباره همه این کارها را تکرار می کرد .
بورلی وحشت زده پیش متخصصان از جمله محققی در دانشگاه کالفرنیا سن دیه گو رفت که در زمینه از دست دادن حافظه تخصص داشت و این طور شد که در یک روز آفتابی پاییز بورلی و یوجین از یک ساختمان کسل کننده در محوطه دانشگاه سر در آوردند در حالی که دست هم را گرفته بودند و در راهرویی قدم می زدند آنها به یک اتاق کوچک آزمایش راهنمایی شدند. یوجین شروع به صحبت با زن جوانی کرد که مشغول کار با کامپیوتر بود.
او در حالی که به کامپیوتری که این خانم مشغول تایپ با آن بود نگاه می کرد گفت : “با توجه به این که سال ها در کار الکترونیک بوده ام همه این چیزها من را شگفت زده می کند. وقتی جوان تر بودم این چیز در قفسه های شش پایی بود و تمام این اتاق را اشغال می کرد.”
این زن به زدن کلیدهای صفحه کلید ادامه داد یوجین آرام خندید.
او گفت: همه ی این مدارهای چاپ شده و دیودها باور نکردنی است وقتی من در کار الکترونیک بودم یک قفسه شش پایی این چیز را در خود جای می داد.”
دانشمندی وارد اتاق شد و خودش را معرفی کرد .او از یوجین سنش را پرسید.
یوجین جواب داد: ” اوه بگذار ببینم پنجاه و نه یا شصت ؟” او هفتاد و دو سالش بود.
آن دانشمند شروع به تایپ با کامپیوتر کرد یوجین لبخندی زد و به صفحه کلید اشاره کرد و گفت : ” واقعاًچیز جالبیه .زمان ما این وسیله در قفسه های دو متری جا می گرفت.”
آن دانشمند که لری اسکوئئر نام داشت مردی ۵۲ ساله بود. پرفسوری که سه دهه اخیر زندگی اش را صرف مطالعات ساهتمان عصبی حافظه کرده بود .تخصص او کشف این موضوع بود که چکونه مغز وقایع را در خود ذخیره می کند او نمی دانست که مطالعه او روی یوجین به زودی دنیایی جدید را به روی خودش و صدها محقق دیگر باز می کند. یافته های جدیدی که درک ما را از اینکه عادت ها چکونه عمل می کنند تغییر داد مطالعات اسکوئر نشان داد با توجه به این واقعیت که همه افراد هر روز به فرایندهای عصب شناختی مشابهی متکی هستند حتی کسانی که نمی توانند سن خود و دیگر وقایع ساده را به یاد بیاورند می توانند عادت هایی در خود ایجاد کنند که بسیار پیچیده تر از تصور ماست.
مطالعات او و دیگر محققان نشان داد مکانیزم های نیمه آگاهانه ای وجود دارد که روی انتخاب های بیشمار دیگری تأثیر می گذارند طوری که به نظر می رسد همه آن ها تصمیم هایی کاملاً حساب شده و منطقی هستند در حالی که به سبب عادت های ناخودآگاهی هستند که به ندرت تشخیص می دهیم و حتی درک می کنیم.
اسکوئر قبل از آنکه یوجین را از نزدیک ببیند مدت ها بود تصاویر مغز او را مطالعه می کرد. اسکن ها نشان می دادند تقریباًتمام تخریب مغز یوجین فقط محدود به ناحیه ای پنج سانتیمتری نزدیک به مرکز سر او می شود که مسئول فعالیت های شناختی مانند به خاطر آوردن گذشته و کنترل بعضی احساسات است. ویروس تقریباً تمام لب گیجگاهی میانی یوجین را از بین برده بود این تخریب کامل اسکوئر را متعجب نکرد زیرا آنسفالیت ویروسی اغلب با همین دقت بی رحمانه و جراح گونه بافت را از بین می برد چیزی که او را متعجب می کرد این بود که این تصاویر تا آن حد برایش آشنا به نظر می رسید.
سی سال قبل وقتی اسکوئر به عنوان دانشچوی دکتری در دانشگاه ام ای تی مشغول تحصیل بود. همراه با عده ای دیگر از محققان روی مردی معروف به “اچ .ام” یکی از معروف ترین بیماران تاریخ پزشکی مطالعه می کردند. اچ .ام. که نام واقعی او هنری مولیسون بود. دانشمندان هویت او را در تمام طول زندگی اش پنهان کرده بودند. در هفت سالگی با یک دوچرخه تصادف کرده و با سر به زمین افتاده بود بعد از آن حادثه هنری دچار حملات صرع و بیهوش می شد. در شانزده سالگی بزرگ ترین حمله شدید صرع او را بیهوش می شد. در شانزده سالگی بزرگ ترین حمله شدید صرع او را بیهوش کرد. از آن نوع حمله هایی که کل مغز را تحت تاثیر قرار می دهد پس از آن حمله هر روز تا ده بار هوشیاری اش را از دست می داد.
زمانی که هنری ۲۷ ساله شد دیگر به کلی امیدش را از دست داده بود. داروهای ضد تشنج به او کمکی نمی کردند. پسری با هوش بود اما نمی توانست هیچ کاری را ادامه دهد هنوز مجبور بود با والدینش زندگی کند. او فقط یک زندگی عادی می خواست و به همین علت تصمیم گرفت دنبال پزشکی بگردد که جرئت آزمایش کردنش بیش از ترس از اشتباه پزشکی یا درمان نادرست باشد مطالعات پزشکی نشان داده بود احتمالاً ناحیه ای در مغز به نام هیپو کامپ در تشنج ها در تشنج ها نقش دارد هنگامی که آن پزشک پیشنهاد داد سر هنری را بشکافد. قسمت جلوی مغز او را بیرون بیاورد و با یک وسیله کوچک نی مانند. هیپوکامپ و قسمتی از بافت اطراف آن را از جلوی جمجمه بیرون بکشد هنری بی درنگ رضایت داد.
جراحی در سال ۱۹۵۳ انجام شد و هنری پس از اتمام دوره نقاهت تشنج هایش کمتر شد. البته بی درنگ پس از جراحی مشخص شد که فعالیت های مغزی هنری به کلی تغییر کرده است. او نام خودش را می دانست و اینکه مادرش اهل ایرلند است . همچنین سقوط بازار بورس در سال ۱۹۲۹ و گزارشات خبری حمله فرانسوی ها را به خاطر می آورد. اما تقریباً هر اتفاقی پس از آن تمام خاطرات تجربیات و مشکلاتی که سال ها قبل از این عمل داشت. پاک شده بود هنگامی که یکی از پزشکان دیگر با نشان دادن کارت های بازی و فهرستی از اعداد داشت حافظه او را آزمایش می کرد متوجه شد هنری هیچ اطلاعات جدیدی را نمی تواند بیشتر از بیست ثانیه در ذهن نگه دارد.
هنری از آن تاریخ تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۸ با هر فردی که ملاقات می کرد هر آهنگی که می شنید به هر اتاقی که وارد می شد و خلاصه هر کاری انجام می داد برایش یک تجربه کاملاً جدید بود .مغز او در زمان منجمد شده بود. او هر روز از فهمیدن اینکه آدم می تواند با فشار دادن دکمه ای روی یک مستطیل پلاستیک سیاه کانال تلویزیون را عوض کند حسابی گیج و هیجان زده می شد. او هر روز بارها و بارها خودش را به پزشکان و پرستاران معرفی می کرد.
این داستان نمونه ای از قدرت عادت در انسانها را به نمایش می گذارد.
عالی بود ولی من نفهمیدم چه ربطی به عادت داشت.
چون ناقص ترجمه کردن. کاملش در کتاب The power of habit هست.
سپاس از شما – موفق باشید.