قدرت عادت
داخل ساختمانی که دپارتمان علوم شناختی و مطالعات ذهنی مؤسسه فناوری ماساچوست قرار دارد آزمایشگاه هایی است که وسایل داخل آن از نگاه یک بازدید کننده عادی شبیه مدل اسباب بازی فیلم های اتاق عمل است تیغ های جراحی کوچک، مته ها و اره های بسیار ظریفی که عرضشان به یک سانتیمتر نمی رسد به بازوهای روباتی متصل هستند. حتی تخت های جراحی آن قدر کوچک هستند که آدم فکر می کند برای جراحی نوزادان طراحی شده اند. دمای این اتاق ها همیشه بالا نگه داشته می شود. زیرا یک سرمای جزئی در هوا ممکن است باعث شود حرکت انگشتان دست محققان در حین انجام عمل های بسیار حساس و ظریف کند شود. متخصصان مغز و اعصاب در این آزمایشگاه ها جمجمه موش های بیهوش را می شکافند و سنسورهای کوچکی در آن ها کار می گذارند که کوچک ترین داخل مغز را ثبت می کند وقتی موش ها به هوش می آیند متوجه نمی شوند که ده ها دسته سیم میکروسکوپی مانند شبکه های عنکبوتی اعصاب داخل مغز آن ها قرار گرفته است.
این آزمایشگاه ها به پایگاهی برای وقوع یک انقلاب آرام در علم عادت ها تبدیل شدند و دانشمندان در آن ها به یافته هایی رسیدند که توضیح می دهند چگونه یوجین و همچنین من و شما در هر شرایطی عادت های ضروری برای گذراندن زندگی و بقا را کسب می کنیم.
آزمایشات انجام شده روی این موش ها بسیاری از سؤال های ما را پاسخ داد. تمام فعل و انفعالاتی را روشن کرد که هنگام انجام کارهای ساده ای مانند مسواک زدن یا بیرون آوردن ماشین از پارکینگ در ذهن ما صورت می گیرند و مهم تر از همه به اسکوئر کمک کرد بفهمد چگونه یوجین توانسته است عادت های جدید را بیاموزد.
هنگامی که محققان ام. آی. تی در دهه ۹۰ شروع به مطالعه و بررسی عادت ها کردند تقریباً همان زمان که بیماری یوجین با تب شروع شد به یک توده بافت عصبی در مغز به نام گانگالیون ها ی پایه ای کنجکاو شدند. اگر مغز انسان را مانند پیازی تصور کنید که متشکل از لایه لایه های سلولی است .آن وقت خارجی ترین لایه ها یعنی آن هایی که به پوست سر نزدیک تر هستند.از نقطه نظر تکاملی لایه هایی هستند که تازه به مغز اضافه شده اند . وقتی شما به خلق یک اختراع جدید فکر می کنید یا به لطیفه یک دوست می خندید قسمت های خارجی مغزتان کار می کند. تفکر خلاق و پیچیده ترین افکار نیز در همین قسمت رخ می دهد.
قسمت های عمقی تر مغز نزدیک به ریشه آن یعنی جایی که مغز و ستون فقرات به هم می رسند ساختارهای ابتدایی تر و قدیمی تر قرار دارند .این قسمت ها رفتارهای خودکار ما مانند نفس کشیدن، بلعیدن یا واکنش ناگهانی و وحشتی را که وقتی کسی یک دفعه از پشت بوته های جلوی ما سبز می شود. نشان می دهیم کنترل می کنند در سمت مرکز جمجمه یک بافت توده ای شکل به اندازه توپ گلف وجود دارد که مشابه آن را می توانید در داخل سر ماهی ها، خزندگان یا پستانداران نیز پیدا کنید. این ها همان هسته های قاعده ای، توده ای بیضوی شکل از سلول ها هستند که دانشمندان برای سال ها به درستی نمی دانستند کارشان چیست و فقط فرض هایی داشتند مبنی بر اینکه این سلول ها در بیماری هایی نظیر پارکینسون نقش دارند.
اوایل دهه ۹۰ این سؤال برای محققان ام .آی .تی پیش آمد که آیا ممکن است هسته های قاعده ای در پیدایش عادت ها نیز نقش داشته باشند. آن ها متوجه شدند موش هایی که هسته های قاعده ای آن ها آسیب دیده است در انجام کارهایی مانند اینکه چگونه در مارپیچ ها راهشان را پیدا کنند یا به یاد آوردن اینکه چگونه در کنسروهای غذا را باز کنند مشکل دارند. این محققان تصمیم گرفتند با به کارگیری فناوری های میکرو، آزمایشاتی انجام دهند که بتوانند اتفاقات داخل سر موش ها را هنگام انجام فعالیت های معمولی روزانه با جزئیات دقیق مشاهده کنند. طی یک عمل جراحی چیزی شبیه دسته کنترل بازی های کامپیوتری در مقیاس خیلی کوچک داخل مغز موش ها کار گذاشته می شد که تعدادی زیادی سیم به آن وصل بود. سپس حیوان را درون یک مارپیچ ساده t شکل می گذاشتند که در انتهای آن نیز یک شکلات قرار داشت.
مارپیچ طوری طراحی شده بود که هر موش پشت یک دیواره قرار می گرفت که وقتی صدای کلیکی بلند می آمد کنار می رفت ابتدا وقتی موش ها صدای کلیک را می شنیدند و می دیدند دیوار ناپدید می شود فقط مسیر مستقیم را بالا و پایین می رفتند گوشه ها را بو می کشیدند و به دیوارها چنگ می زدند. به نظر می رسید بوی شکلات را حس می کنند ولی نمی توانند آن را پیدا کنند هنگامی که موش به بالای مسیر t شکل می رسید اغلب به سمت راست برخلاف جهتی می رفت که شکلات قرار داشت سپس یک دفعه به سمت چپ می دوید و گاهی بدون هیچ دلیلی مشخصی وسط راه رسیدن به شکلات می ایستاد. بیشتر موش ها در نهایت جایزه را پیدا می کردند اما برای مسیرهای پیچیده ای که می پیمودند هیچ الگوی مشخصی وجود نداشت به نظر می رسید هر کدام از آن ها برای تفنن و بدون اینکه فکر کنند .برای خودشان به این طرف و آن طرف می دویدند.
با وجود این سیم هایی که به سر موش ها وصل بود حکایت از داستانی دیگر داشت هنگامی که موش ها درون مارپیچ به راه می افتادندمغزشان و به خصوص هسته های قاعده ای آن به شدت فعال می شد هربار که چیزی را بو می کشیدند یا به دیواره ها ناخن می کشیدند نیز فعالیت مغزشان بالا می رفت گویی که هربو، نور و صدای جدید را تجزیه تحلیل می کنند. هربار که موش ها این مسیر پیچیده را می پیمودند تمام مدت مغزشان در حال پردازش اطلاعات بود.
دانشمندان بارها و بارها آزمایش خود را تکرار کردند تا بفهمند چرا فعالیت مغز موش ها حتی اگر صد بار هم از یک مسیر بگذرند تغییر می کند. مجموعه ای از تغییرات به تدریج آشکار می شد. موش ها در کنجی می ایستادند و بو می کشیدند سپس در کمال تعجب در جهت اشتاه تغییر مسیر می دادند یا بی جهت در طول مسیر مستقیم بالا و پایین می دویدند. سپس اتفاقی پیش بینی نشده در مغزشان رخ می داد :هنگامی که یک موش یاد می گرفت چگونه مارپیچ را بپیماید .فعالیت مغزش فروکش می کرد.هرچه مسیر را بسشتر یاد می گرفتند کمتر فکر می کردند.
به نظر می رسید چندبار اولی که مسیر را یاد گرفته اند مغزشان مجبور است با تمام قوا کار کند تا همه اطلاعات جدید را درک کند ولی بعد از آنکه به خوبی یک مسیر را یاد می گرفتند دیگر نه بو می کشیدند نه به دیوارها چنگ می زدند. همچنین دیگر سر دو راهی مکث نمی کردند تا مسیر را انتخاب کنند و به همین علت فعالیت مراکز تصمیم گیری مغز کاهش می یافت. تنها کاری که انجام می دادند این بود که سریع ترین مسیر رسیدن به شکلات را به یاد بیاورند. در عرض یک هفته حتی فعالیت واکنش های مغزی وابسته به حافظه نیز کاهش یافت. پیدا کردن مسیر پیمودن مارپیچ به قدری برای موش ها ساده و نهادینه شده بود که دیگر به ندرت نیاز به فکر کردن داشتند.
براساس یافته های این آزمایش، نهادینه شدن این مهارت ( یعنی مستقیم بدو، بپیچ سمت چپ، شکلات را بخور) به هسته های قاعده ای مربوط بود. به نظر می رسید هر چه موش ها سریع تر می دوند و مغزشان کمتر کار می کند، این ساختار مغزی کوچک قدیمی بیشتر کنترل را به دست دارد. هسته های قاعده ای در به خاطر سپردن الگوها و عمل کردن براساس آن ها نقشی اساسی داشتند. به عبارت دیگر، حتی وقتی بقیه مغز در خواب بود، هسته های قاعده ای در حال ذخیره کردن عادت ها بودند.
برای اینکه بتوانید این فرایند را در عمل ببینید به نمودار زیر توجه کنید که فعالیت داخل مغز موش را هنگام مواجهه با مارپیچ برای اولین بار نشان می دهد. اولین بار که موش می خواهد مارپیچ را طی کند. درتمام مدت مغز به شدت در حال فعالیت است.
پس از یک هفته وقتی موش ها مسیر را یاد می گیرد وپیدا کردن مسیربه یک عادت تبدیل می شود فعالیت مغز نیز در حال پیمودن مارپیچ فروکش می کند. به نمودار زیر توجه کنید: این فرایند(که در آن مغز رشته ای از فعالیت ها را به یک عادت خودکار تبدیل است) تکه کردن اطلاعات نام دارد و اساس شکل گیری عادت هاست. ما هر روز به هزاران تکه های رفتاری وابسته هستم. بعضی از آن ها ساده هستند. مانند گذاشتن خمیردندان روی مسواک قبل از مسواک زدن دندان ها و بعضی دیگر مانند آماده شدن برای رفتن به سرکار و درست ناهار پیجیده تر هستند.
بعضی نیز آن قدر پیچیده هستند که این بافت کوچکی که میلیون ها سال پیش تکامل یافته است با تکرار و تمرکز بسیار بیشتری می تواند آن ها را به یک عادت روتین تبدیل کند برای مثال درآوردن خودرو از پارکینگ تان به صورت دنده عقب را تصور کنید وقتی شما برای اولین بار رانندگی کردن را یاد می گیرید در آوردن خودرو از پارکینگ به صورت دنده عقب یک پروژه اساسی و مستلزم نمرکز بسیار زیاد است .دلیل آن هم کاملاًمشخص است همین کار به ظاهراً ساده مستلزم هماهنگی ها زیاد و چندین فعالیت دیگر است از جمله باز کردن در پارکینگ بازکردن قفل خودرو روشن کردن خودرو استارت زدن تنظیم کردن صندلی آینه های بغل و پشت گذاشتن پا روی ترمز عوض کردن دنده برداشتن پا از روی ترمز محاسبه ذهنی مدت زمانی که با توجه به موانع افراد پیاده ترافیک و رفت آمد کوچه می توانید خودرو را از پارکینگ بیرون بیاورید محاسبه ذهنی فاصله حقیقی تصاویری که در آینه عقب می بینید و تحمین فاصله واقعی اجسام با سپر خودرو و سرانجام فشار ملایم پاها روی پدال گاز و ترمز و به احتمال بسیار زیاد اگر سرنشین دیگری در خودرو باشد از او می خواهید ساکت باشد یا با ضبط ماشین بازی نکند.
پس از مدتی که به رانندگی مسلط می شوید باز هم همه آن کارها را انجام می دهید ولی دیگر به ندرت درباره آن ها فکر می کنید و این کار به صورت یک عادت انجام می شود.
میلیون ها تن هر روز صبح این هنرنمایی پیچیده را بدون فکر کردن انجام می دهند زیرا به محض اینکه سوئیج خودرو را بر می داریم هسته های قاعده ای مغز ما به کار می افتند و عادت هایی را شناسایی می کنند که در رابطه با بیرون آوردن خودرو از پارکینگ در خود ذخیره کرده اند. هنگامی که کاری به صورت عادت در می آید مغز ما می تواند هم زمان به افکار دیگر مشغول شود و آن قدر ظرقیت مغزی داریم که در حالی که خودرو را از پارک در می آوریم بفهمیم فرزندمان ظرف ظرف غذایش را جا گذاشته است یا همسرمان قهوه جوش را خاموش نکرده است یا حتی امروز قرار است چه کارهایی انجام دهیم.
دانشمندان اعتقاد دارند عادت ها به این علت پدید می آیند که مغز همواره به دنبال راهی است تا کمتر انرزی مصرف کند شاید اگر به عهده خودش بود مغز همه فعالیت ها را به صورت عادت در می آورد زیرا عادت ها به مغز اجازه می دهند استراحت و کمتر انرژی مصرف کند. این صرفه جویی انرژی غریزی مزایای بسیاری دارد مغزی که بازدهی بالا دارد به فضای کمتری نیاز دارد که در نتیجه موجب تولد نوزادهایی با سرهای کوچک تر شده است به این ترتیب روند تکامل زاد و ولد آسان تر و مرگ و میر مادران و نوزادان کمتر شده است مغزی که کارایی بیشتر دارد به انسان اولیه اجازه داده است تمرکز خود را از روی کارهای ساده ای مانند فکر کردن به اینکه چگونه راه برود یا غذا بخورد بردارد و در عوض انرژی ذهنی خود را صرف کارهای مهم تر مانند اختراع وسایل شکار و دفاعی سیستم های آبیاری و به تدریج خودرو، هواپیما، بازی های ویدئویی و غیره کند. البته صرفه جویی در انرژی ذهنی می تواند بسیار خطرناک باشد زیرا اگر فعالیت مغز ما در زمان نامناسبی کاهش پیدا کند ممکن است چیزهای مهمی مانند مخفی شدن حیوانات درنده پشت بوته ها یا سرعت خودروهای در حال حرکت از دید ما پنهان بماند به همین علت هسته های قاعده ای مغز ما سیستم هوشمندی ابداع کرده اند که تشخیص می دهد چه هنگام اجازه دهد عادت ها کنترل را به دست بگیرند.
برای اینکه متوجه شوید این سیستم چگونه کار می کند دوباره نمودار عادت عصب شناختی موش ها را با دقت نگاه کنید توجه کنید که فعالیت مغز موش در ابتدای مارپیچ هنگامی افزایش می یابد که صدای کلیک را می شنود هنوز مانع کنار نرفته است و در انتهای مارپیچ وقتی شکلات را پیدا می کند.
مغز از طریق این افزایش فعالیت یا جهش تصمیم می گیرد چه وقت کنترل اوضاع را به دست عادت بدهد و از چه عادتی استفاده کند. برای مثال، موش وقتی هنوز ابتدای مارپیچ قرار دارد و دیوار کنار نرفته است نمی تواند تشخیص دهد داخل یک مارپیچ آشنا قرار گرفته است یا یک کابینت که پشت در آن نیز گربه ای کمین کرده است بنابراین مغز برای اینکه این معما را حل کند ابتدای عادت کشف کردن معما انرژی بیشتری مصرف می کند تا بفهمد بعد باید از کدام الگو استفاده کند. اگر موش پشت یک مانع صدای کلیک را بشنود می داند که باید عادت مارپیچ را اجرا کند و اگر صدای میوی گربه را بشنود می داند که باید از یک الگوی متفاوت استفاده کند بنابراین وقتی مغز هنوز نمی داند چه اتفاقی قرار است بیفتد فعالیت بالاتری دارد سپس فعالیت مغز فروکش می کند و در آخر هنگامی که به جایزه شکلات می رسد مغز دوباره فعال می شود تا مطمئن شود همه چیز همان طور که انتظار داشته است رخ می دهد.
این فرایند درون مغز ما به صورت یک چرخه سه مرحله ای است. در ابتدای چرخه یک سرنخ یا کلید وجود دارد (که در اینجا صدای کلیک است) عاملی که به مغز شما می گوید در وضعیت اتو ماتیک یا خودکار قرار بگیرد و از کدام عادت استفاده کند سپس یک روتین یا همان روال وجود دارد که می تواند فیزیکی، ذهنی یا عاطفی باشد و در آخر پاداش قرار دارد که به مغز کمک می کند تشخیص دهد آیا این چرخه بخصوص ارزش به خاطر سپردن برای آینده را خواهد داشت یا نه.
به مرور زمان این چرخه سرنخ – روتین – پاداش بیشتر و بیشتر خودکار می شود تاجایی که سرنخ و پاداش چنان با هم در می آمیزند که حس قدرتمند پیش بینی و نیاز را پدید می آورند و در نهایت هم فرقی نمی کند که در آزمایشگاه سرد دانشگاه ام .آی . تی باشید با در پارکینگ خانه خودتان در یک نقطه عادت به وجود می آید.
عادت ها سرنوشت محتوم ما نیستند همان طور که در دو فصل آینده توضیح خواهم داد عادت ها را می توان فراموش کرد تغییر داد یا چایگزین کرد اما دلیل اینکه کشف و درک چرخه عادت تا این اندازه اهمیت دارد این است که با این درک یک حقیقت اساسی آشکار می شود: هنگامی که عادتی شکل می گیرد مغز دیگر به آن فکر نمی کند.مشارکت در تصمیم گیری را متوفق می کند از فعالیت شدید دست می کشد یا تمرکز خود را روی کارهای دیگر معطوف می کند بنابراین تا زمانی که شما آگاهانه با عادتی مبارزه نکنید یا عادتی جدید را چایگزین نکنید آن الگو به طور خودکار ادامه خواهد یافت .
با این حال فهمیدن اینکه عادت ها چگونه کار می کنند و درک ساختار چرخه عادت، کنترل آن ها را برای ما ساده تر می کند. هنگامی که شما عادتی را به اجزای آن تقسیم می کنید.می توانید آن را بهتر بشناسید.
آنا گریبیل، یکی از محققان ام. آی. تی که آزمایشات زیادی درباره هسته های قاعده ای مغز انجام داده بود به من گفت :” ما طی یک سری آزمایش ها به موش ها یاد دادیم در همان مارپیچ آن قدر بالا و پایین بدوند که برایشان به یک عادت تبدیل شود .سپس این عادت دوم آن ها را نیز با تغییر دادن جای جایزه از بین ردیم و بعد از مدتی جایزه را در همان جای قدیمی گذاشتیم و در کمال تعجب متوجه شدیم عادت های قدیمی دوباره به سرعت برمی گردند. در واقع متوجه شدیم عادت ها هرگز واقعاً از بین نمی روند آن ها در ساختارهای مغز ما کد گذاری می شوند که البته در بسیاری موارد مزیت بسیار بزرگی برای ما محسوب می شود .برای مثال اگر مجبور بودیم بعد از هر تعطیل یا مسافرت رانندگی را از نو یاد بگیریم خیلی وحشتناک بود اما مشکل اینجاست که مغز نمی تواند تفاوت میان عادت بد و عادت خوب را تشخیص دهد بنابراین “اگر عادت بدی داشته باشیم آن عادت همیشه جایی در مغز ما کمین ایستاده است و دنبال سرنخ یا پاداش درست می گردد.”
برای مثال به همین علت است که ایجاد عادت های ورزشی یا تغییر دادن رژیم غذایی تا این اندازه سخت است.هنگامی که ما عادت های ساده ای مانند نشستن روی مبل یا خوراکی خوردن هر وقت دلمان خواست را می آموزیم .این الگو برای همیشه در ذهن ماباقی می مانند به همین ترتیب اگر یاد بگیریم رو تین های عصب شناختی جدیدی برای خود بسازیم که بر رفتارهای قدیمی غلبه کند یا به عبارتی کنترل چرخه عادت خود را به دست بگیریم. می توانیم عادت های بد را به پس زمینه مغز رانده و عادت های خوب جدید را جلو بیاوریم و غالب کنیم. مانند کاری که لیزا آلن پس از سفرش به قاهره انجام داد. مطالعات نشان می دهند هنگامی که فردی الگوی جدید می سازد. ورزش کردن یا بیهوده خوراکی نخوردن، می تواند به اندازه هر عادت دیگری خودکار شود.
اگر مغز این چرخه های عادت را به خاطر نمی سپرد تحت فشار کارهای معمول روزانه از کار می افتاد افرادی که هسته های قاعده ای آن ها به علت بیماری یا ضربه آسیب دیده است نمی توانند واکنش های صورت مانند ترس یا چندش را تشخیص دهند زیرا اغلب نمی دانند باید روی کدام قسمت صورت تمرکز کنند ما بدون هسته های قاعده ای صدها عادتی را فراموش می کنیم که هر روز به آن ها احتیاج داریم. آیا امروز صبح برای اینکه تصمیم بگیرید اول بند کفش پای راست تان را ببندید یا بند کفش پای چپ تان را مکث کردید؟ آیا برای فهمیدن اینکه اول باید دندان هایتان را مسواک بزنید یا دوش بگیرید، مشکل داشتید؟
البته که نه. ما این قبیل تصمیم ها را بدون هیچ تلاشی و فقط از روی عادت می گیریم. مادانی که هسته های قاعده ای مغز ما آسیب ندیده اند و سرنخ ها یا پاداش ها هم تغییری نکرده باشند ما این گونه رفتارها را بدون هیچ تفکری انجام می دهیم. (البته ممکن است وقتی به مسافرت می روید بدون آنکه متوجه باشید متفاوت لباس بپوشید یا نظم مسواک زدن دوش گرفتن و دیگر روتین های روزمره شما تغییر کند.)
با تمام این ها، عادت کردن مغز به عادت ها یا همان روال های خودکار می تواند به همان اندازه که مفید است مضر و خطرناک باشد.
برای مثال یوجین را در نظر بگیرید. پس از آنکه حافظه اش را از دست داد عادت ها توانستند زندگی را به او برگردانند سپس همه چیز را دوباره از او بگیرند.